اسراء و معراج
بيترديد وجود ابوطالب در کنار پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم عاملي مهم براي حفاظت ايشان از رسيدن آزار قريش بود؛ چون قريش نميخواست خود را از حمايت ابوطالب دور بدارد، اما با وفات ابوطالب اين عامل از بين رفت و آزار و آسيبهاي جسمي زيادي متوجه آن حضرت شد.
همچنين خديجه، همسر رسول خدا، مرهم شفابخش زخمهاي روحي و روانياي بود که از جانب قريش بر پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم وارد ميشد و با درگذشت وي، پيامبر اين مرهم را از دست داد و بعد از آن اذيت و آزار قريش شدت گرفت و او را در تنگنا قرار دادند. به اين جهت و براي کاستن از اين اندوه طاقتفرسا به طائف رفت تا از آنها بخواهد که او را در حقي که به آن فرا ميخواند، ياري نمايند و حمايت کنند تا بتوانند دين خدا را به مردم برساند، اما تنها پاسخي که سران طائف به ايشان دادند، اين بود که به زشتترين شيوه، دست رد بر سينهاش زدند و به اين اکتفا نکردند؛ بلکه فرستادهاي را نزد قريش فرستادند تا آنها را از ماجرا باخبر سازند و بر اثر اين امر قريش نيز از پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ناراحت شدند و تصميمات بسيار ناگوار و سختي براي او گرفتند. بنابراين، پيامبر نتوانست وارد مکه شود مگر بعد از اينکه مردي کافر به او پناه داد. غم و اندوه پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بر اثر وفات ابوطالب و خديجه وهمچنين تصميمهاي سخت و دشوار قريش بيشتر شد تا جايي که اين سال براي پيامبر سال اندوه (عام الحزن) ناميده شده است.[1]
اما هدف از معجزة اسراء و معراج در چند چيز نماد پيدا مينمايد که مهمترين آنها عبارتند از:
خداوند خواست تا فرصتي در اختيار پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بگذارد تا که در آن از مظاهر والاي قدرت الهي، آگاهي پيدا نمايد و دلش سرشار از اعتماد و توکل به خدا گردد و در رويارويي با قدرت کافران که در زمين حکمفرمايي ميکرد، نيرو و قدرت بيشتري بيابد همان گونه که اين قضيه براي موسي عليه السلام اتفاق افتاد و خداوند خواست تا شگفتيهاي قدرت خود را بنماياند؛ هنگامي که دل موسي را با مشاهده اين آيههاي بزرگ تثبيت کرد و به او فرمود:
{ قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى (19) فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى (20) قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى (21) وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى (23)} (طه، 19 – 23)
«گفت: آن را بينداز اي موسي! پس آن را انداخت، ناگهان به ماري تبديل شد که فرار ميکرد. گفت: آن را برگير و نترس. ما او را به شکل اولياش بر ميگردانيم و دستت را به زير بغلت بچسبان. سفيد بيعيب برميگردد واين نشاني ديگري است تا تو را از آيات بزرگ خود بنمايانيم.»
پس نتيجه اسراء و معراج اين بود که خداوند پيامبرش را از اين نشانهها و آيههاي بشارتدهنده که تعداد آنها زياد بودند، مطلع سازد تا مقدمهاي براي هجرت و بزرگترين رويارويي با کفر و گمراهي وتباهي در طول تاريخ باشد و از جملة اين نشانهها ميتوان به رفتن به بيتالمقدس، عروج به آسمانها، رويت عالم پنهان که پيامبران به ايمان آوردن به آن دعوت دادهاند، ملاقات با فرشتگان، ديدن مناظر بهشت و جهنم، نمونههايي از نعمت و عذاب و ... اشاره نمود.
قرآن از اين سفر در سورة اسراء و از معراج در سوره نجم سخن به ميان آورده است و حکمت اسراء را در سوره اسراء چنين بيان نموده است:
{ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا } (اسراء، 1)
«تا آيات قدرت خود را به او بنمايانيم.»
{ لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى } (نجم، 18)
«بيترديد آيات بزرگ پروردگار خود را ديد.»
از واقعة اسراء و معراج ميتوان به دانشها و اسرار و نکتههاي زيادي دست يافت.[2]
استاد ابوالحسن ندوي ميگويد: «واقعه اسراء فقط حادثهاي فردي و ساده نبود که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آن نشانهها و آيههاي الهي را ديد و ملکوت آسمانها و زمين به صورت آشکار براي او متجلي شد؛ بلکه اين سفر اسرارآميز نبوي، اهدافي دقيق و عميق و دلالتهاي حکيمانه و نکاتي شگفتانگيز در برداشت. داستان معراج و سورههاي اسراء و نجم که در اين باره نازل شدهاند، صريحاً گوياي اين مطلباند که محمد پيامبر «قبلتين» وامام «مشرقين» و «مغربين» و جانشين پيامبران گذشته و پيشواي نسلهاي آينده است. در سفر معراج، شهر «مکه» با شهر «قدس» و مسجدالحرام با مسجد الاقصي پيوند يافت و ساير پيامبران پشت سر ايشان نماز خواندند. اين واقعه در حقيقت اعلام اين مطلب بود که رسالت محمد فراگير و امامتش جاوداني و تعاليم وي انسان ساز و صلاحيت رهبري بشر را در هر زمان و مکان دارا ميباشد و اين سورة کريمه، شخصيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را به عنوان فرد برگزيدهاي مشخص نمود و امامت و رهبري او را توصيف کرد و جايگاه امتي را که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در ميان آنها مبعوث شده بود و آنان به او ايمان آورده بودند را نيز بيان نمود ونقش و رسالت اين امت را که در جهان و در ميان ملتها ممتاز ميباشد، بازگو کرد.[3]
داستان اسراء و معراج براساس احاديث و روايات
از انس بن مالک رضي الله عنه روايت است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: «براق» آورده شد (و آن حيواني است سفيد رنگ و دراز، بين الاغ و قاطر که گامش را تا منتهاي ديدنش ميگذارد.)
من بر آن سوار شدم تا اينکه به بيتالمقدس آمدم و آن را به حلقه ي در بيتالمقدس بستم، همان حلقهاي که پيامبران سواريهايشان را بر آن ميبندند؛ سپس وارد مسجد شدم و در آن دو رکعت نماز خواندم؛ سپس بيرون آمدم. جبرئيل ظرفي پر از شراب و ظرفي پر از شير نزد من آورد و من شير را انتخاب کردم. جبرئيل گفت : فطرت و اسلام را انتخاب نمودي[4] و ادامه حديث را بيان نمود و در حديث مالک بن صعصه آمده است: رسول خدا صلي الله عليه و سلم درباره شبي که به آسمانها برده شد، سخن گفت و فرمود: در حالي که در حطيم و شايد فرمود در حالي که در حجر اسماعيل خوابيده بودم، موجودي نزد من آمد، (که جرئيل بود) پس از اينجا تا آنجا را شکافت، از جارود که کنارم بود. پرسيدم مقصود آن حضرت چيست؟ گفت: يعني از گودي زير گلو تا پايين شکم و طبق روايتي از روي سينه تا پايين شکم را شکافت و قلبم را بيرون کرد؛ سپس تشتي طلايي که پر از ايمان بود، آورد و قلبم را در آن شست. بعد پر گرديد و به جاي خود برگردانده شد. سپس حيواني سفيدرنگ کوچکتر از قاطر و بزرگتر از الاغ آورده شد. در اين هنگام جارود به انس گفت: اي اباحمزه! اين همان براق است؟ انس گفت: آري که گامش را تا آخرين جايي که ميبيند برميدارد؛ پس من بر آن مرکب سوار کرده شدم و جبرئيل مرا با خود برد تا اينکه به آسمان دنيا رسيد و اجازة ورود خواست. گفتند: کيست؟ گفت: جبرئيل. گفتند: چه کسي باتو همراه است. گفت: محمد است. گفتند: دنبال او فرستاده شده است؟ جبرئيل پاسخ داد آري. گفتند: مقدمش گرامي باد! خوش آمده است و دروازة آسمان گشوده شد. چون وارد شدم ناگاه آدم را در آنجا ديدم. جبرئيل گفت: اين پدرت آدم است بر او سلام کن ومن بر او سلام کردم و او در پاسخ گفت : فرزند صالح و پيامبر صالح خوش آمدي.
سپس جبرئيل مرا به آسمان دوم برد و اجازه ورود خواست. گفتند: کيست؟ گفت جبرئيل. گفت: همراه توکيست؟ گفت: محمد. گفتند: آيا دنبال او فرستاده شده است؟ جبرئيل گفت: آري. گفتند: مقدمش گرامي باد! خوش آمده است.
پس دروازة آسمان باز شد و چون بدان وارد شدم، ناگاه يحيي و عيسي را که پسر خاله يکديگر هستند، ديدم. جبرئيل گفت: بر آنها سلام کن و من سلام کردم و آنها در پاسخ گفتند : برادر صالح و پيامبر صالح خوش آمدي. سپس جبرئيل مرا به آسمان سوم برد و اجازه ورود خواست. گفتند: کيست؟ گفت: جبرئيل هستم. گفتند: چه کسي با تو همراه است؟ گفت: محمد است. گفتند: آيا به دنبال او فرستاده شده است؟ گفت آري. آن گاه خير مقدم گفتند و در دروازة آسمان گشوده شد، چون وارد شدم، ناگاه يوسف را ديدم. جبرئيل گفت: اين يوسف است بر او سلام کن و من بر او سلام کردم. او در پاسخ گفت: مقدم برادر صالحم و پيامبر صالح گرامي باد.
جبرئيل مرا بالا برد تا اينکه به آسمان چهارم رسيد و اجازه ورود خواست. همان سؤال و جواب سابق تکرار شد. دروازة آسمان باز شد. وقتي وارد شدم، چشمم به ادريس افتاد. جبرئيل گفت: اين ادريس است بر او سلام کن و من نيز سلام کردم. او در پاسخ گفت: برادر صالح و پيامبر صالح خوش آمدي.
سپس به آسمان پنجم رفتم و هارون را ديدم. جبرئيل گفت: اين هارون است بر او سلام کن ومن بر او سلام کردم. او پاسخ داد و گفت: برادر صالح و پيامبر صالح خوش آمدي.
سپس مرا بالا برد تا اينکه به آسمان ششم رسيد و اجازه ورود خواست. در آنجا موسي را ديدم. جبرئيل گفت: اين موسي است، به او سلام کن. موسي گفت: برادر صالح و پيامبر صالح خوش آمدي. وقتي از آنجا عبور کردم، موسي به گريه افتاد. گفتند: چه چيزي تو را به گريه واداشت؟ گفت: گريه ميکنم که جواني پس از من مبعوث شده است و از امتيانش افراد بيشتري وارد بهشت ميگردند.
سپس مرا بالا برد و به آسمان هفتم رسيد و اجازه ورود خواست. در آنجا ابراهيم را ديدم. جبرئيل گفت: اين پدرت ابراهيم است، بر او سلام کن. سلام کردم و او در پاسخ گفت: فرزند صالح و پيامبر صالح خوش آمدي. سپس به سدرة المنتهي نزديک شدم و ديدم که ميوههايش مانند خوشههاي خرماي هَجَر[5] و برگهاي آن همانند گوشهاي فيل است. گفت: اين سدرة المنتهي است و در آن جا چهار نهر ديدم. دو نهر آشکار و دو نهر پنهان. به جبرئيل گفتم: اينها چه هستند؟ گفت: آن دو نهر نهان، دو نهر بهشت هستند و آن دو نهر آشکار نهرهاي نيل و فراتاند. سپس پرده از بيت المعمور برداشته شد و از آنجا، جامي از شراب و جامي از شير و جامي از عسل براي من آورد. من شير را برداشتم. پس گفت اين فطرت پاکي است که تو و امتت بر آن هستي. سپس پنجاه نماز در هر روز بر من فرض گرديد؛ آن گاه برگشتم. وقتي به موسي رسيدم گفت: خداوند تو را به چه چيز امر فرمود؟ پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: به پنجاه نماز در شبانهروز. موسي گفت: امت تو نخواهند توانست هر روز پنجاه نماز به جاي آورد. به خدا سوگند، امت تو تاب و توان آن را ندارند؛ چراکه من تاب و توان مردم قبل از امت تو را تجربه کردهام ودر جهت اصلاح بنياسرائيل تلاش بسياري کردهام. نزد پروردگارت برگرد و از او بخواه تا براي امتت، تخفيف دهد.
سپس برگشتم و ده نماز کاسته شد. بار ديگر، نزد موسي برگشتم و او همان سخنانش را تکرار کرد. باز هم من برگشتم و ده نماز ديگر کاسته شد. بار سوم، نزد موسي آمدم، اين بار هم او سخنانش را تکرار کرد. براي بار چهارم برگشتم و ده نماز کاسته شد. چون نزد موسي آمدم، باز هم همان سخن قبلي را تکرار کرد. اين بار که مراجعه کردم به پنج نماز در هر روز امر شدم و نزد موسي برگشتم، گفت: به چه امر شدهاي؟ گفتم: به پنج نماز در شبانهروز امر شدهام. گفت: امت تو نميتواند هر روز پنج نماز به جا آورد؛ من پيش از تو تاب و توان مردم را تجربه کردهام و بسيار به بنياسرائيل پرداختهام. باز نزد پروردگارت برگرد واز او براي امت خود تخفيف بخواه. پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: آن قدر از پروردگار خواستهام که شرم دارم؛ من خشنودم و تسليم اوامر او هستم وقتي از آنجا دور شدند، منادي ندا در داد : فريضهام را به جا آوردي و تکاليف بندگان مرا نيز آسانتر ساختي.[6]
در کتاب الشفاء قاضي عياض معتقد است: واقعة اسراء و معراج يک سال قبل از هجرت پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اتفاق افتاد.[7]
وقتي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از سفر مبارکش بازگشت، قومش را از اين ماجرا آگاه کرد و در مجلسي که مطعم بن عدي وعمرو بن هشام و وليدبن مغيره حضور داشتند به آنها گفت: «من در شب گذشته نماز عشاء را در اين مسجد خواندم و صبح را نيز در اينجا خواندهام و در ميان عشاء و صبح به بيتالمقدس رفتم. پس گروهي از پيامبران را ديدم که ابراهيم و موسي و عيسي نيز از زمرة آنان بودند و آنها پشت سر من نماز خواندند و من با آنها سخن گفتم. عمروبن هشام با تمسخر گفت: نشانهها و خصوصيات آنان را براي من بازگو کن. پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم فرمود: عيسي داراي قامتي متوسط و سينهاي پهن بود و گويا خون زير پوستش نمايان بود و موهايي چيندار و فرفري و گسترده داشت. رنگش سرخ، مايل به سفيدي بود. گويا عروة بن مسعود ثقفي بود. اما موسي داراي هيکلي درشت اندام بود و رنگي گندمگون و قامتي بلند داشت. لبانش باريک و درهم فرو رفته به نظر ميرسيد؛ چهرهاي اخمو ودرهم کشيده داشت؛ ولي سوگند به خدا که ابراهيم بيشتر از همه به من شباهت داشت.
آن گاه گفتند: پس بيتالمقدس را براي ما تعريف کن. رسول خدا فرمود: شب هنگام وارد آن شدم و شب هنگام از آن بيرون شدهام. در آن اثناء جبرئيل تصويري از بيتالمقدس را به پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نشان داد. رسول خدا نيز توضيح ميداد که : يک دروازه آن چنين و در فلان جاست و دروازة ديگر آن چنان و در فلان جاست و ... .
سپس آنها از رسول خدا در مورد کاروان تجاري خود پرسيدند. پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به آنها گفت: از کنار کاروان بني فلان گذر نمودم. آنها دنبال شتري گم شده ميگشتند. من نزد بار و بنه آنها آمدم، هيچ کس در آنجا نبود. ديدم ظرفي پر از آب است از آن نوشيدم، شما از آنها در اين مورد بپرسيد. گفتند به خدا سوگند که اين نشانة خوبي است؛ سپس رسول خدا ادامه داد و گفت : به کاروان بني فلان رسيدم. شتران با ديدن من رم کردند و شترنر قرمز رنگي خوابيده بود و بر آن جوالهايي بود که با نخلهاي سفيد دوخته شده بود، نميدانم که شتر شکسته بود يا خير. از آنها در اين باره بپرسيد : گفتند اين نيز نشان خوبي است. رسول خدا گفت: سپس به کاروان بني فلان در تنعيم رسيدم که شترنر سفيدرنگي که سياهي هم در آن ديده ميشد، جلوي کاروان حرکت ميکرد و اينک از آن سوي تپه بر شما وارد خواهد شد. وليدبن مغيره گفت او يک جادوگر است. وقتي در صدد تحقيق برآمدند، به صحت و درستي اين موضوع پي بردند؛ پس او را به جادوگري متهم کردند وگفتند: وليد بن مغيره راست ميگويد[8]. اين واقعه براي برخي از کساني که ايمان آورده بودند و دعوت را تصديق کرده بودند آزمايشي بود؛ چنانکه بعضي مرتد شدند و برخي نزد ابوبکر صديق رفتند و به او گفتند: دوستت گمان ميبرد که شب گذشته به بيتالمقدس رفته است. ابوبکر گفت: اگر چنين گفته است، من او را تصديق ميکنم؛ چون در مسافت دورتر از اين او را تصديق کردهام.
و آن اينکه ميگويد: هر صبح و شام از آسمان براي او خبر ميآيد، امّا شما از اين واقعه اظهار تعجب ميکنيد، از اين رو ابوبکر را صديق ناميد.[9]
اندرزها، درسها و آموختنيها
1- معمولاً هر مصيبتي، هديه و شادمانياي در پي خواهد داشت. پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در معرض سختيهاي بزرگي قرار گرفت. قريش راه دعوت را در مکه ودر ثقيف و در ميان قبيلههاي عرب به روي او بستند و دعوت و مردان آن را از هر سو به شدت در مضيقه و تحت محاصره قرار دادند. آن حضرت بعد از درگذشت عمويش، ابوطالب، که بزرگترين حامي وي بود، در خطر قرار گرفت، اما راهش را ادامه داد و طبق دستور پروردگارش شکيبايي ورزيد و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشکنندهاي واز جنگ هيچ جنگجويي و از توطئه ي هيچ مسخرهگري باکي نداشت و اينک وقت آن فرا رسيده بود تا ارمغان و هديهاي بزرگ به او داده شود؛ پس براساس تقدير الهي واقعة اسراء و معراج اتفاق افتاد و پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از ميان همة مخلوقات به آسمان عروج نمود و خداوند او را به خاطر شکيبايي و جهادش، مورد تکريم و بزرگداشت قرار داد و به صورت مستقيم بدون اينکه فرستاده و حجابي در ميان باشد با او ديدار نمود. خداوند او را از عالم غيب آگاه ساخت که هيچ يک از خلق را آگاه نکرده بود.
گذشته از اين، ساير پيامبران را در يک ميدان جمع کرد و محمد پيشوا و امام آنها شد، در حالي که آخرين آنها بود.[10]
2- از آنجا که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آستانة مرحله جديدي از دعوت يعني هجرت و حرکت براي تأسيس دولت اسلامي قرار داشت، خداوند ميخواست خشتهاي اول اين بنا، قوي و سالم و به هم پيوسته باشند. بنابراين، خداوند اين آزمايش را پديد آورد تا پالايش در صف مؤمنان اتفاق بيفتد و مؤمنان واقعي از انسانهايي که داراي ايمان ضعيف و متردد و کساني که در دلهايشان بيماري هست، جدا گردند و مؤمنان قوي و خالصي که صداقت پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را به صورت علني مشاهده و تصديق نمودند، پايدار و استوار بمانند و چه سعادتي بالاتر از اينکه آنها پيروان و حاميان اين پيامبر برگزيده هستند و به او ايمان آورده و زندگي خود را فداي او و دينش نمودهاند. به راستي ايمان پس از تحمل اين همه رنج و مصيبت چه قدر راسخ ميگردد.
3- شجاعت والاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در اين نماد پيدا ميکند که با مشرکان موضوعي را در ميان ميگذارد و از مسئلهاي سخن ميگويد که عقلهايشان آن را نميپذيرد و ترس از رويارويي با مشرکان و اعتراض و مسخره آنان پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را از آشکار نمودن اين قضيه باز نداشت و با اين عمل براي امت خود شگفتترين و زيباترين نمونههاي آشکار کردن حق در برابر باطل را ارائه داد؛ گرچه آنها بر ضد حق متحد و منسجم گرديده بودند و براي جنگ با او تمام توان و نيروي خود را به کار گرفته بودند.
همچنين در اقامه حجت بر مشرکان يکي از حکمتهاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اين بود که او با آنها از رفتنش به بيتالمقدس سخن گفت و خداوند براي او علائمي را آشکار نمود که کافران را ملزم به تصديق سخن او ميکرد و اين علائم عبارتند از:
الف : توصيف بيتالمقدس از جانب پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم ؛ چراکه برخي از مشرکان به شام سفرکرده بودند و بيتالمقدس را ديده بودند. خداوند، بيتالمقدس را بيپرده به پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم نشان داد تا اينکه آن را براي مشرکان توصيف کند و آنها به راست بودن توصيف و مطابقت آن با واقعيتي که ميدانستند، اعتراف کردند.
ب: خبر دادن پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از کارواني که در روحاء بود و شتري که گم کرده بودند وآبي که پيامبر از ظرف آنها نوشيد.
ج: خبر دادن پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم از کاروان ديگري که شتران آنان با ديدن پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم رم کردند و توصيف دقيق يکي از شتران.
د: خبردادن از کاروان سومي که در ابواء بود و توصيف شتري که در جلوي کاروان در حرکت بود و به آنها اطلاع داد که کاروان مذکور از جانب تپة تنعيم خواهد رسيد. مشرکان براي درستي و نادرستي سخن او درصدد تحقيق برآمدند و بعد از آن صحت گفتار پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم براي آنان اثبات گرديد و اين دلايل ظاهري آنها را بيپاسخ گذاشته بود که نميتوانستند او را به دروغگويي متهم نمايند. همچنين اين سفر، تربيتي همهجانبه بود که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم تمام زمين را با همة مخلوقاتي که در آن وجود دارد در برابر اين هستي بزرگ، بسان نقطهاي کوچک ديد و سپس مقام کافران مکه در اين نقطه کوچک را که واقعاً بسيار ناچيز بود و آنها در جهان هستي فقط بخش بسيار اندکي به شمار ميروند؛ پس اينها در مقابل کسي که خداوند او را از ميان آفريدگانش برگزيده و با اين سفر مبارک در عالم ملکوت و ديدارش با فرشتگان و پيامبران او را متمايز گردانيده و هفت آسمان و سدره المنتهي و بيت المعمور را به او نشان داده و با او سخن گفته است چه حيثيتي دارند؟[11]
4- اثبات قوت ايمان ابوبکر صديق در اين حادثه ي بزرگ آشکار ميشود؛ چنانکه وقتي کافران او را از اسراء و معراج پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آگاه نمودند، با اطمينان گفت: اگر او گفته است راست فرموده است. سپس گفت من او را در چيزي بالاتر از اين تصديق ميکنم و آن اينکه خبر آسمان در يک صبح يا شام نزد وي ميآيد.
ابوبکر رضي الله عنه با اين گواهي، لقب صديق را به خود اختصاص داد. مقايسهاي که ابوبکر، ميان اين خبر ونازل شدن وحي از آسمان کرد، بيانگر فراست و يقين وي است و خاطرنشان ميکند که اگر چنين امري نسبت به ساير انسانها بعيد به نظر ميآيد، بايد دانست که براي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم راحت و خيلي ساده است.[12]
5- فلسفة شکافتن سينة پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و پرکردن قلبش از ايمان و حکمت اين بود تا براي سفر اسراء آماده شود و متأثر نشدن جسمش از اين شکافته شدن براي آن بود تا ترس و هراس از ديدن چنين صحنههاي خارقالعادهاي وجود ايشان را فرا نگيرد ودر مقابل قدرت خدا تسليم شود و اين گونه امور را به راحتي بپذيرد.
6- انتخاب نمودن شير از بين شراب و مژده ي جبرئيل که گفت به فطرت رهنمود شدهاي بر اين امر تأکيد مينمايد که اسلام دين فطرت است و با آن در ميآميزد؛ پس کسي که سرشت انساني را آفريده است اين دين را نيز براي او آفريده است، ديني که گرايشها و نيازهاي آن را برطرف مينمايد و بلندپروازيهايش را محقق ميکند؛ چنانکه فرموده است:
{ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ } (روم، 30)
«چهرهات را براي دين يکسو، ثابت نگهدار، فطرت خدايي که مردم را بر آن سرشته است و خلقت خدا قابل تغيير نيست و همين است دين پايدار، ولي اکثر مردم نميدانند.»
7- پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در حال بيداري با روح و جسد به بيتالمقدس برده شد و اين نظر جمهور سلف و خلف است و سخن کسي که ميگويد: سفر اسراء با روح بوده يا خوابي بوده است، قابل اعتماد و استناد نيست؛ زيرا اگر اسراء خوابي ميبود آيه و معجزهاي به شمار نميرفت و کافران آن را بعيد نميدانستند و تکذيب نميکردند؛ چون چنين خوابهايي انکار ناپذيرند[13] و خداوند فرموده است: ) سبحان الذي اسري بعبده ( و منظور از بندهاش محمد صلي الله عليه و سلم است و کلمة «عبده» (بندهاش) شامل روح و جسد ميشود.[14]
8- نماز خواندن ساير پيامبران پشت سر پيامبر اسلام، دليلي است بر اينکه آنها رهبري و پرچمداري را به او سپردند و شريعت اسلامي، شريعتهاي گذشته را منسوخ کرد و پيروان اين پيامبران با تأسي از آنان ميبايست رهبري اين پيامبر و رسالت او را که باطل ازهيچ سويي به آن راه ندارد، بپذيرند.
کساني که کنفرانسهاي تقريب اديان منعقد مينمايند، بايد اين حقيقت را دريابند و به آن دعوت بدهند؛ يعني، از همة اديان منحرف دست بکشند و به اين پيامبر صلي الله عليه و سلم و رسالتش ايمان بياورند و آنها بايد حقيقت دعوتهاي مرموزي را که يک سيستم يا نظامي از نظامهاي جاهليت را به کار ميگيرد، درک کنند. عقايد منحرفي که معتقد است : خداوند مسيح است و مسيح پسر خداست و خداوند سومين سه نفر است و يا کسي که معتقد است عزير پسر خداوند است و کلام خدا را تحريف ميکند، چگونه با کسي که معتقد است، خداوند يکي است و شريکي ندارد و پدر و فرزند و همسري نيز ندارد. يکسان و برابر است.[15]
9- پيوند ميان مسجدالاقصي و مسجدالحرام حکمتها و دلالتها و فوايدي دارد که برخي عبارتاند از:
الف: اهميت مسجدالاقصي به عنوان محل اسراء و معراج پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم براي مسلمانها که قبلة آنها بوده است، مسلمانان را وادار ميکند که مسجدالاقصي و فلسطين را دوست داشته باشند؛ چون مبارک و مقدس است.
ب : مسلمانان بايد به مسئوليت خود در قبال مسجدالاقصي و آزادي آن از لوث شرک و عقيده تثليث پي ببرند همان طور که آنها موظفاند مسجدالحرام را از لوث شرک و بتپرستي پاک نمايند؛ چون هم مسجدالاقصي و هم مسجدالحرام هر دو اشغال شدهاند؛ يکي را طاغوت عربي اشغال نموده و ديگري تحت اشغال طاغوت صليبي است و هر دو نياز به آزادي دارند و مسلمانان بايد بدانند که پيوند مسجدالحرام يا مسجدالاقصي بيانگر اين موضوع است که تهديد مسجدالاقصي تهديد مسجدالحرام و اهل آن است و از نيل تا مسجدالاقصي مقدمهاي براي اشغال از نيل تا مسجدالحرام است؛ پس مسجدالاقصي دروازهاي است که به سوي مسجدالحرام باز ميشود و از دست رفتن مسجدالاقصي و افتادن آن در دست يهوديان به معني اين است که امنيت مسجدالحرام و حجاز نيز مورد تهديد است و دشمنان به آن چشم دوختهاند و تاريخ گذشته وحال اين را تأييد مينمايد؛ زيرا تاريخ جنگهاي صليبي به ما ميگويد که ارناط صليبي صاحب مملکت کرک، گروهي را براي تجاوز به قبر پيامبر و بيرون آوردن جسد مبارکش به حجاز فرستاد و پرتغاليها (مسيحيان کاتوليک) در آغاز قرن حاضر کوشيدند تا به حرمين شرفين برسند و آنچه را که نياکان صليبي آنها نتوانستند انجام دهند، انجام بدهند، اما مقاومت شديدي که مماليک وعثمانيها از خود نشان دادند، اجازه نداد تا برنامه شوم و پليد آنها عملي شود و بعد از جنگ 1967 ميلادي که يهوديان، بيتالمقدس را اشغال کردند، رهبرانشان فرياد برآوردند که هدف بعدي اشغال حجاز و قبل ازهمه مدينه و خيبر است.
دافيد گوريون، رهبر يهوديها، بعد از اينکه لشکريان يهود، قدس را محاصره مينمايند، در جمع سربازان وجوانان يهودي که در نزديک مسجدالاقصي گرد آمده بودند، حاضر شد و در جمع آنها سخنراني آتشيني ايراد نمود و با اين گفتهاش آن را به پايان رساند: «ما قدس را گرفتهايم و اينک راهمان را به سوي يثرب ادامه ميدهيم.»[16]
خانم گولدا مائير نخست وزير يهوديان بعد از اشغال بيتالمقدس و خليج ايالت عقبه ميگويد: «بوي پدران و نياکانم در مدينه و حجاز به مشامم ميرسد و آنها سرزمينهاي ما هستند که آنها را پس خواهيم گرفت.»[17]
يهوديان از آن تاريخ به بعد، نقشهاي براي دولت آينده خود منتشر نمودند که از فرات تا نيل تمام منطقه را در برميگيرد و جزيرة عربي و اردن و سوريه و عراق و مصر و يمن و کويت و تمام خليج عربي در اين نقشه قرار دارد و آنها بعداز پيروزي خود در سال 1967 ميلادي اين نقشه را در اروپا توزيع کردند.[18]
10- خداوند ماجراي اسراء پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم را در سورة اسراء فقط در يک آيه بيان کرده است:
{ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ } (اسراء، 1)
«پاک است آنکه بندهاش را شب هنگام از مسجدالحرام به مسجدالاقصي برد، مسجدي که اطراف آن را مبارک گردانيده بوديم تا آيات خود را به او بنمايانيم؛ همانا خدا شنوا و بينا است.»
سپس خداوند به بيان رسواييها و جنايتهاي يهوديان پرداخته و آنها را خبر داده است که اين قرآن به استوارترين راه هدايت مينمايد. ارتباط بين آيات در سوره ي اسراء به اين موضوع اشاره مينمايد که يهوديان به زودي مقام رهبري امت و انسانيت را از دست خواهند داد؛ چون آنها جنايتهايي مرتکب شدهاند که براي باقي ماندن آنها در اين مقام مجالي باقي نمانده است و خداوند اين منصب را عملاً به پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم منتقل خواهد گردانيد و هر دو مرکز دعوت ابراهيمي را به آن حضرت اختصاص خواهد داد.[19]
سورة اسراء به بيان استبداد اسرائيلي ميپردازد و بيان ميدارد که چگونه آنها در چنگال قدرتهاي بزرگ آن زمان (فارس و روم) دست و پا ميزدهاند. از اين رو يکي از فوايد بزرگ سفر اسراء براي پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم و امتش، ديدن برخي از نشانههاي خدا بود که روشنترين آيات الهي متعلق به مسجدالاقصي و نشانههاي تاريخي آن بود.[20]
خداوند ميفرمايد:
{ وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِي إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُواْ مِن دُونِي وَكِيلاً (2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً (3) وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً (4) فَإِذَا جَاء وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُواْ خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً (5) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً (6) إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُواْ وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُواْ مَا عَلَوْاْ تَتْبِيراً (7)} (اسراء، 2 - 7)
«به موسي کتاب داديم و او را رهنمود بنياسرائيل ساختيم، با اين مضمون که جز من کسي را وکيل و کارساز خود نگيريد. اي نسل کساني که با نوح در کشتي سوارشان کرديم، او بندة بسيار سپاسگذاري بود و به بني اسرائيل در کتاب گفتيم که شما دوباره در زمين فساد به راه مياندازيد و خيلي زياد سرکشي ميکنيد؛ وقتي نوبت اول فرا رسد، بندگاني جنگجو و قوي بر شما ميفرستيم. آنها جهت تجسس وارد خانهها ميشوند و اين وعده محقق شد؛ سپس نوبت را عليه آنها به شما برگردانيديم و شما را با مالها و فرزندان کمک کرديم و تعداد شما را افزايش داديم و (گفتيم) اگر نيکي بکنيد به نفع خودتان نيکي کردهايد و اگر بدرفتاري بکنيد، به ضرر خود بدرفتاري کردهايد و چون وعدة دوم فرا رسد، (بندگان خود را ميفرستيم) تا روي شما را ناخوش کنند و مانند دفعة اول وارد مسجد بشوند و به هر چيزي که دست يافتند، آن را نابود کنند.»
ابن کثير در البدايه و النهايه ميگويد: بخت النصر به دستور پادشاه فارس[21]، در سال 597 قبل از ميلاد به تخريب و هجوم سرزمين يهوديان پرداخت[22] و خود وارد آن سرزمين گرديد و به سبب آن بني اسرائيل متفرق شدند؛ گروهي در حجاز اقامت گزيد؛ گروهي در يثرب؛ گروهي در وادي القري ساکن شدند و تعداد اندکي به مصر اقامت گزيدند.[23]
براي دومين بار در سال 370 قبل از ميلاد، حکومت روم به تخريب دولت يهودي پرداخت (پس از آنکه آنها دوباره دولت يهودي را بازسازي کرده بودند.)
اين انهدام و تخريب همزمان با منهدم کردن هيکل اورشليم توسط فرمانده رومي (تيتوس) به وقوع پيوست بنابراين، يهود تاب و توان خود را در مقابل ستم سياسي و ديني که روميها بر آنان روا ميداشتند از دست دادند و پي در پي هجرت کردند و بعضي از آنها به جنوب جزيرة عرب، جائي که قبلاً نياکانشان به آنجا مهاجرت کرده بودند، مهاجرت نمودند.[24]
عناصر يهودي که پيرامون جزيره عربي پراکنده گرديده بودند، همواره ميکروب فساد در زمين را با خود همراه داشتهاند. از اين رو لازم بود که رسول خدا همان طور که وضعيت جامعة قريش را درک نمود و براي مقابله با آن آماده شده بود، بايد به تجزيه و تحليل پديده يهودي ميپرداخت و براي مقابله با آن آماده ميگرديد[25]؛ زيرا يهوديان فقط يک امت تاريخي مانند عاد و ثمود نيستند که داستانهايشان به خاطر عبرت آموختن مطرح ميشود؛ بلکه آنها امتي بودند که در واقعيت جامعة عربي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آن زندگي مينمود و در آن براي اقامه دولت اسلامي فعاليت مينمود، حضور انبوه و چشمگيري داشتند و علاوه بر جايگاه اقتصادي که دارا هستند، درصدد تشکيل مرکزي براي تسلط افکار خود برميآيند؛ چون داراي دانشمندان و تاريخ و کتابهاي به جا مانده از پيامبران هستند که به آنها اين صلاحيت و اجازه را ميدهد که ويژگيهاي پيامبري را تعريف وتبيين نمايند و از او معجزات بخواهند و شرايطي را براي صداقت پيامبران و صحت رسالتها وضع کنند؛ پس اگر قريش از کعبه براي مبارزه با اسلام استفاده ميکردند، يهوديان از تورات براي مبارزه با قرآن کار ميگرفتند و همان گونه که محمّد انتظار نبرد و درگيري را با قريش ميکشيد، از جانب يهوديان نيز چنين انتظاري ميرفت[26]. سورة اسراء گوشهاي از کشمکش و نبرد بينالمللي ميان فارس و روم و يهود را به تصوير ميکشد و بعد از آن سوره روم نازل شد که اين سوره نيز از نبرد بينالمللي سخن گفته است؛ چنانکه خداوند ميفرمايد:
{ الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (5) وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (6) يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (7)} (روم، 1 - 7)
مشرکان قريش دوست داشتند که فارسيان، بر روميها غلبه نمايند؛ چون آنها و مردم فارس بتپرست بودند، اما مسلمانان خواستار پيروزي روم بر فارس بودند؛ چراکه روميها اهل کتاب بودند؛ چنانکه مفسران تفاصيل زيادي در مورد شرطبندي ابوبکر صديق با يکي از مشرکان مکه در مورد جنگ فارس و روم که قرآن تأکيد کرده بود که روم پيروز ميشود و فارس شکست ميخورد، ذکر کردهاند.[27]
نظريه و ديدگاه ابن عطيه بر اين است که بهتر است علت شادي مؤمنان اين موضوع بيان گردد که در صورت پيروزي روم بر فارس، از جانب آنان خطر کمتري متوجه آنان ميگرديد بنابراين، آنها خواستار پيروزي روم بر فارس بودند. پس با توجه به اين تحليل، پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم اميد داشت که دين و شريعتي که خداوند او را با آن مبعوث کرده است پيروز گردد و بر ديگر ملتها چيره شود، اما کفار مکه ميخواستند که او با پادشاهي درگير شود تا اورا ريشه کن کند و آنها از جانب او آسوده خاطر گردند.[28]
از اين رو ابن عطيه بر اين باور است که خوشحالي زياد مؤمنان به خاطر اين نبود که روميها اهل کتاباند و يا اينکه پيروزي آنها بر فارسها دليلي مادي و محسوس بر صداقت خبر قرآني خواهد بود؛ بلکه سبب خوشحالي مسلمانان اين بود که خداوند از نيروي دريايي روم به نفع مسلمانان کار گرفت (مسلمانهايي که تا آن وقت هنوز قدرتي دريايي نداشتند)؛ چراکه بعد از پيروزي روم بر دولت فارس و نابودي آن، روميها نيز پس از آن همه مبارزه، تضعيف خواهند شد و اين راه را براي پيروزي مسلمانان بر آنها هموار مينمايد و با اين امر موجب ميگردد تا اسلام به عنوان يک قدرت جديد جهاني مطرح گردد.[29]
11- اثبات اهميت و جايگاه نماز؛ چراکه براساس سنت و احاديث نبوي نماز در شب عروج پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم به آسمانها فرض شده است و آن گونه که ابن کثير گفته است : اين امر بيانگر اهميت و عظمت نماز است[30]. پس دعوتگران بايد بر اهميت نماز و مواظبت بر آن تأکيد ورزند و وقتي از اهميت و جايگاه نماز سخن ميگويند، اين مطلب را که نماز در شب معراج فرض شده و آخرين چيزي است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم قبل از وفات خويش به آن سفارش نموده است به عنوان شاهدي بر اهميت و جايگاه نماز متذکر شوند.[31]
12- از پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در مورد اينکه آيا پروردگارش را ديده است، پرسيدند: فرمود: نوري است، چگونه ميتوان اورا ديد؟[32]
13- آن حضرت از خطرهاي بيماريهاي اجتماعي سخن گفت و کيفر آنها را نيز بر اساس آنچه در شب اسراء و معراج مشاهده کرده بود بيان داشت. از جمله ميتوان به امور ذيل اشاره کرد:
الف: کيفر غيبت و غيبت کنندگان: پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در معراج افرادي را ديد که گوشت مرده را ميخورند، جبرئيل گفت: «اينها کساني هستند که گوشت مردم را ميخورند.»[33]
ب: کيفر خوردن اموال يتيمان: پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم در آن شب مرداني را ديد که لبهاي بزرگي مانند لب شتر دارند و در دستهايشان قطعههاي بزرگي از آتش است وسنگهاي بزرگي به دهانشان زده ميشود که از پشتشان خارج ميشود. جبرئيل گفت: اينها کساني هستند که از روي ستم و ظلم، مال يتميان را خوردهاند.[34]
ج: رباخواران: پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم قومي را ديد که شکمهايشان مانند خانهها بود و در آن مارهايي بود که از بيرون، شکمشان ديده ميشد. جبرئيل گفت: اينها رباخواراناند.[35]
د: همچنين کيفر و سزاي زناکاران و آنهايي که زکات نميدهند و کساني که پيامآور فتنه هستند ودر امانت بياعتنايي و سستي ميکنند را بيان فرمود.[36]
و: پاداش مجاهدان: پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم بر گروهي گذر نمود که در يک روز ميکارند و در همان روز درو ميکنند و پس از اينکه درو ميکنند باز به همان شکل اوليه برميگردد. جبرئيل گفت: «اينها مجاهدان راه خدايند که نيکيهايشان هفتصد برابر ميشود و چيزي از آنها کاسته نميشود.»
14- درک جايگاه مسجدالاقصي توسط صحابه، اصحاب اهميت مسجدالاقصي را درک کردند و مسئوليت خود را در برابر آن دانستند که مسجدالاقصي تحت فرمانروايي روميها اسير بود؛ چنانکه آن را در دوران عمر بن خطاب صلي الله عليه و سلم آزاد کردند و همواره مسجدالاقصي در امنيت و آسايش قرار داشت تا اينکه در قرن پنجم هجري صليبيها در آن به مدت يک قرن به فساد و تباهي پرداختند؛ سپس مسلمانان آن را به فرماندهي صلاحالدين ايوبي آزاد کردند و اينک در اشغال يهوديان است پس راه آزادي آن چيست؟[37]
راه آزادي قدس، جهاد در راه خدا به شيوهاي که اصحاب و ياران پيامبر اکرم صلي الله عليه و سلم آن بودند، ميباشد.
[1]- دراسة تحليلية لشخصية الرسول، دقلعجي، ص 128.
[2]- الاساس في السنه، سعيد حوي، ج 1، ص 291 – 292.
[3]- همان، ص 292.
[4]- مسلم، کتاب الايمان، باب الاسراء برسولr، شمارة 162.
[5]- کنايه از بزرگ بودن ميوههايش است.
[6]- بخاري، مناقب الانصار، باب في المعراج، شمارة 3887.
[7]- الشفاء بحقوق المصطفي، ج 1، ص 108.
[8]- المطالب العاليه، حافظ ابن حجر، ج 4، ص 201 – 204 – عيونالاثر، ج 1، ص 140 – 142 – ابن هشام، به روايت ام هاني، ج 2، ص 11.
[9]- المستدرک، ج 3، ص 62 قال الحاکم هذا الحديث صحيح الاسناد و اقره الذهبي.
[10]- التربية القياديه، ج 1، ص 447.
[11]- التاريخ الاسلامي، حميدي، ج 3، ص 41 – 42.
[12]- همان، ص 43.
[13]- المستفاد من قصص القرآن للدعوه و الدعاه، زيدان، ج 2، ص 91.
[14]- تفسير ابن کثير، ج 3، ص 23 – تفسير قاسمي، ج 10، ص 189.
[15]- السيرة النبويه، ابي فارس، ص 213.
[16]- السيرة النبويه، ابي فارس، ص 314.
[17]- روزنامه الدستور اردن، شمارة 4613، به قلم اميل غوري به نقل از السيرة النبويه، ابي فارس، ص 314.
[18]- همان، ص 215.
[19]- الرحيق المختوم، مبارکفوري، ص 120.
[20]- اصول الفکر السياسي في القرآن المکي، ص 149.
[21]- دکتر فرست مرعي استاد تاريخ دانشگاه صنعاء معتقد است که بخت النصر کلداني بوده است نه فارسي و به دستور پادشاه کلداني تخريب صورت گرفته است.
[22]- اصول الفکر السياسي، ص 152.
[23]- همان، ص 151.
[24]- ابن خلدون، ج 2، ص 206.
[25]- اصول الفکر السياسي، ص 152.
[26]- همان، ص 153.
[27]- تفسير طبري، ج 21، ص 12.
[28]- تفسير ابن عطيه، ج 11، ص 425.
[29]- اصول الفکر السياسي، ص 158.
[30]- تفسير ابن کثير، ج 3، ص 23.
[31]- المستفاد من قصص القرآن للدعوة و الدعاة، ج 2، ص 93.
[32]- السيرة النبوية الصحيحه، ج 1، ص 190 – صحيح مسلم، ج 1، ص 161.
[33]- الفتح الرباني، ج 20، ص 25 اسناد آن صحيح است.
[34]- فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 8، ص 200.
[35]- تفسير ابن کثير، ج 4، ص 274.
[36]- تفسير طبري، ج 15، ص 7 – الفتح الرباني، ج 20، ص 257.
[37]- السيرة النبويه، ابي فارس، ص 220.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: حضرت محمد معراج